یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

بهبود دخترم

سلام دختر ناز و گلم     خوبی مامان جون خدا را شکر که از دیروز تا به حال بهتر شدی عزیزم     دیروز که امدم دنبالت گفتی مامانی من با تو قهرم     گفتم چرا عزیزم گفتی تو من را نبردی سرکار شرکت قول بهت دادم سه شنبه بعد ظهر بیارمت سرکار به امید خدا الان هم زنگ زدم و باهات صحبت کردم دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده قربانت برم عزیزدلم مواظب خودت  باش تا مامانی بیایه دنبالت باشه گلم          ...
9 خرداد 1390

مریض شدن دخترم

سلام عشقم خوبی مامان جون از دیروز عصر روز جمعه که رفتیه بودیم ختم سوم زن عموی عزیز بزرگه وقتی بر می گشتیم تو حالت خیلی بد بود ناغافل نمی دانم چرا تب کردی خیلی وحشتناک فقط دست می گذاشتی روی دلت و می گفتی مامانی دلم درد می کنه الهی مامان بمیره و تو را این جوری نبینه عزیزکم داشتم ازز ترس سکته می کردم قطه استامینوفن بهت دادم کمی تبت امد پایین رفتیم دم مغازه بابایی یک ابمیوه خوردی ولی بازهم اولی داشتی دوباره تب می کردی گفتی بابایی من اسنک می خواهم بابایی هم گفت باشه مغازه را تعطیل کرد و به امید اینکه تو چیزی بخوری رفتیم پارک نشاط برایت اسنک خریدم ولی اصلا" نتوانستی بخوری دیشب تا صبحی هم خیلی تب کردی چند بار بیدار شدی و گریه می کرد...
7 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم خوبی مامان جون این قدر دلم برایت تنگ شده عزیز دلم اخه تو فقط عصرها تا شب پیش من هستی سعی می کنم شب ها باهات بازی کنم تا کمتر احساس تنهایی کنی . امروز صبح وقتی می خواستم بیایم سرکار گریه کردی و گفتی من هم می ایم بابایی مجبور شد سرگرمت کنه عزیز دلم بخدا دلم می گیره وقتی صبحها این جور از تو جدا می شم مامانی را ببخش عزیزکم وقتی هم زنگ می زنم می گی مامانی تو دوباره من را تنها گذاشتی الهی قربون اون دل نازت برم عزیزکم مواظب خودت باش اگر فردا عصر موقیعت جور شد می ایم دنبالت که بیایی همراه مامانی سرکار باشه عزیزم فعلا" بای   ...
2 خرداد 1390